خبر فوری :
دوستان من دیگه تو این وب کمتر مطلب میذارم و خوشحال میشم اگه به وب گروهی جدیدی که توش هستم بیاین و بازم با نظراتون باعث خوشحالیم شین
بعدشنمحتما عضو شین
باشه؟
ببین این اسمش دله !
اگر قرار بود بفهمه که فاصله یعنی چی
اگر قرار بود بفهمــــه که نمیشه . . .
دله . . .
نمی فهمه . . . !
خواستم اطلاع بدم ...!
___________________________________________________________________
دیگه دیگه
خواستم به کسایی که متوجه نیستن یه تلنگری بزنم
گاهی آدم دلش میخواد تو چشم بعضیا نگاه کنه بگه:ببین عزیزم من کارگردان این فیلمیم که تو داری واسم بازی میکنی
الان مطلع شدین؟
به سرنوشت بگویید: اسباب بازی هایش بی جان نیستند آدمند میشکنند
آرام تر...
_______________________________________________________________________
همش یه چی میشه که آدم ناراحت میشه
تو زندگی هممون لحظاتی بوده که حس کردیم تهشه
[ یک شنبه 3 / 6 / 1391برچسب:آرامتر,
] [ 11:42 ] [ الی... ][
این روزها
اگر خون هم گریه کنی
عمق همدردی دیگران با تو
یک کلمه است :
" آخـــــــی "
[ پنج شنبه 2 / 6 / 1391برچسب:آخی,همدردی,عمق همدردی,گریه,,
] [ 11:30 ] [ الی... ][
تو این چند روزه که وبم خراب بود،همش دلم میگرفت نمیدونستم کجا بنویسم
خیلی دلم میگرفت
وقتی تو این وب چه حرفای خودم چه نوشته میذارم،دلم وا میشه
این چند روز نمیدونستم چیکار کنم
فقط شازده آرومم میکرد
این حرف حقیقته که آدم باید گاهی هرچی تو دلشه بنویسه تا خالی شه
خیلی خوشحالم که وبم درست شده
و بیشتر از همه از این خوشحالم که میتونم با حرفام کنارتون باشم
هنوز باورم نمیشه
یکی نیشگونم بگیره
واقعا وبم درست شده؟
اگه خوابم بیدارم کنیناگرم بیدارم خوابم کنین
الی به آغوش وبش باز گشت
خیلی خوشحالم
دارم سعی میکنم نشون بدم چیزیم نیست...
همه چی روبراهه...
من از هیچی ناراحت نیستم...
اما...
گاهی یه اتفاقایی میفته که نمیشه اینا رو گفت...
دلم واسه خودم گرفته...
خسته ام...
میدونم خیلی لوسم...
اما بخدا خسته ام...
خب آماده میشم واس نوشتن
______________________________________________________________
داستان از اون جایی شروع شد که تو یه مهمونی بزرگ بودیم که من تقریبا هیچکس رو نمیشناختم جز میزبان
منم دیدم همه دخترا پاشدن دارن کمک میکنن گفتم خودی نشون بدم
پاشدم گفتم بدین من چاییا رو پخش کنم که کسی که چاییا رو میریخت گفت برو تو اون اتاقی که پسر دخترا اونجا هستن اونموقع تک و توک دختراونجا بود
رفتم تو اتاق همینجوری به همه چایی دادم بعد دیدم دارن باهم بحث میکنن...منم که ماشالله کنجکاو
گوش تیز کردم ببینم چی میگن که دیدم دارن باهم کل کل میکنن این یکی پیامک ضد دختر میخونه اونیکی بر عکس و میخندن و عصبی میشن
منم که خبر دارین عاشق اینجور بحثامدوستان مستحظرن
نشستم پای بحث
یه کم کل کل کردم نمیدونم چرا من تو هر جمعی کل کل میکنم تهش دعوا میشه
دعوا شد منم دیدم اشتباه از من بود همش این لج بازیای مسخرم سرمو به باد میده
شازده خیلی عصبی بود منم راستش فقط دلم میخواست با اون کل کل کنم نمیدونم چرامیگفت تو من از حرصش شده میگفتم شما
چم شده بود الله اعلم...
ازش خوشم میومد از اینکه کل کل میکرد باهام و اونم کم نمیاورد از جدیش خوشم میومداز اینکه با وجود عصبانیتش سعی میکرد خونسر باشه
ولی انقد عصبیش کرده بودم که دیگه جوابمم نمیداد با سینی چایی اومدم بیرون و داشتم فکر میکردم چقد اشتباه کردم اونطوری حرف زدم خیلی بد و لجبازانه حرف زدم
یه چند دقیقه بعد رفتم در اتاقو زدم و گفتم ببخشید میشه چند لحظه بیاین بیرون
شانس آوردم ضایم نکرد اومد بیرون گفت بفرمایید امرتون
گفتم ببخشید میدونم اشتباه کردم خیلی بد حرف زدم همه حرفامم درست نبود یه بار دیگه اشتباهمو تکرار کردم واقعا شرمنده
گفت نه متوجه شدم ناراحت شدین خودتونو اذیت نکنین ولی ازا ین به بعد رو حرفایی که میزنین دقت کنین
همون موقع ازش خوشم اومد از اینکه مغرور نبود
این داستان ادامه دارد...
[ چهار شنبه 23 / 5 / 1391برچسب:شازده,
] [ 22:50 ] [ الی... ][
بچه ها !بچه ها
من میخوام داستان خودمو شازدموبنویسم
میخوام نظرتونو بدونم
کیا موافقن؟
البته اگه موافقم نباشین مینویسم
خیلی دلم گرفته نمیدونم چمه...
دلم لوس شدن میخواد
ناز کردن
دلم بغل میخواد
دلم همین الان همین امروز یه کم توجه میخواد
نمیدونم امروز چم شده
خیلی این چند روزه کلا دل نازک شدم
اما هیچکی بهم توجه نمیکنه
بر من ديه اش واجب و كسيكه ديه
اش بر من واجب شد ،پس خودم خون بهاي او ميشوم
حديث قدسي
______________________________________
ادامه مطلب
[ دو شنبه 21 / 5 / 1391برچسب:حدیث قدسی,
] [ 13:19 ] [ الی... ][
فـقـط یــک روز در خـــیـابـــان !
لبخـــند بـــزن ....
شـــایــد کـســی در انـــتـظار معجـــــزه ای ،
از جـــانـب خــــداونــــد بــــاشــد ... !!!
________________________________________________
آره دیگه اینجوریاست...ولی ما ادما همش ساز مخالفیم
وقتی کسی حتی به یه لبخندمون واسه بهتر شدن نیاز داره بدتر حرصش میدیم
این خیلی بده ها
فاجعه اس
این الان عمق فاجعس
امشب دلم برای خیلی چیزها گرفته که شاید از دید تو فرق کند..
تو از زاویه زندگی خود میبینی و من هم از زاویه ی زندگی خود...
فقط نگاهمان و زاویه ی دیدمان فرق دارد.
شاید نباید میگفتم"فقط"،چون همین دو تفاوت در جایگاه خودشان میتوانند خطرناک باشند...
باید درست دید...
حتی اگر زاویه ها فرق کند...
به جای جنگ باهم،نگاه های هم را درک کنیم و بهتر نگاه کنیم...
شاید امشب
دلم کودکی میخواست،بی هوا خندیدن،دید کودکانه میخواهم.
نگاهی که همه چیز را آنطور که بود میدید،نه آنطور که میخواست...یک نگاه صادقانه...
دلم کودکی میخواهد....همان زمانی که نجات زمین زیباترین رویای هر شبم بود...
این روزها رویاها هم تغییر کرده....
دلم دوست داشتن های ساده می خواهد...
همان هایی که وقتی میگفتم الٌلهُمٌَ لِوَلیِکَ الفَرَج از ته قلب بود و با شادی...به خودم به خواسته ام اعتماد داشتم...
اما حالا...
وقتی میگویم هراسانم که آماده نباشم،به خودم اعتماد ندارم...
دلم سادگی کودکانه میخواهد...
همان که سبز بودن برگها،انتهای دریا،آبی آسمان برایش جالب بود و دوست داشتنی...با دیدن ابرها ذوق میکرد...
چه روزهایی شده که دلم برای کودکی خودم هم تنگ شده است...
دلتنگی هم دارد...
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه هاکردم!
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم!
خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن ...
_________________________________
ادامه مطلب
و
فراموش کردند
که
مقصد "خدا" بود نه بهشت...
__________________________________________________________
مقصد شماها کجاست؟؟؟ما خیلی عقبیم...حتی نمیدونیم از خدا خودشو میخوایم یا بهشت رو....

[ سه شنبه 15 / 5 / 1391برچسب:خدا یا شیطان,مشتاق بازگشت,انتخاب,
] [ 21:26 ] [ الی... ][
و مـــن . . .
هنــــوز و تا هميشــه
به همين يک آيــه دلخــوشــــم
" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ي مهــــربانم ! "
أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ(يس/77)
آيا انسان نميداند که ما او را از نطفهاي بيارزش آفريديم؟! و او (چنان
صاحب قدرت و شعور و نطق شد که) به مخاصمه آشکار با ما برخاست!
[ یک شنبه 13 / 5 / 1391برچسب:آیه,نطف ای بی ارزش,صاحب قدرت,مخاصمه,
] [ 13:11 ] [ الی... ][
[ جمعه 11 / 5 / 1391برچسب:زندگی,آسونتر,توانایی مقابله,,
] [ 17:34 ] [ الی... ][
[ شنبه 11 / 5 / 1391برچسب:توبه,در حال گناه,نگاه,توبه ی سحر,,
] [ 22:1 ] [ الی... ][
[ شنبه 10 / 5 / 1391برچسب:نگاه,نگاه به بالا,,
] [ 21:58 ] [ الی... ][
سلام...
به وبلاگ من خوش اومدیناین وبلاگ یه جورایی حرف دلم به خداست
نه فقط خدا ولی خب بیشتر حرفای دلم با خداست
امیدوارم از لحظاتی که تو وبم میگذرونید راضی و خوشحال باشین
خدایا ...
گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک ،
این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک ...
این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاه دور...!
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببينم؟
پیر مغان : شب يک غذاي شور بخور.آب نخور و بخواب.
شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دائم خواب آب ميديدم! خواب ديدم بر لب چاهي دارم آب مينوشم.کنار لوله آبي در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه اي مشغول...گفت اينا رو خواب ديدم!
پیر مغان فرمود: تشنه آب بودي خواب آب ديدي؛ تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببيني!

